در آرزوی وصال

مشخصات كتاب

سرشناسه : صافی، لطف الله، - 1297

عنوان و نام پديدآور : در آرزوی وصال/ لطف الله صافی گلپایگانی؛ به اهتمام شیرازی

مشخصات نشر : لطف الله گلپایگانی، 1371.

مشخصات ظاهری : ص 99

شابک : 1200ریال

وضعیت فهرست نویسی : فهرستنویسی قبلی

موضوع : شعر مذهبی فارسی -- قرن 14

موضوع : شعر فارسی -- قرن 14

رده بندی کنگره : PIR8131/الف733د4 1371

رده بندی دیویی : 1فا8/62

شماره کتابشناسی ملی : م 71-3656

سَر خوبان

شب عيد است و جوان، عالَم پير كهن است خرّم ازرحمت حق، عرصه ى دشت و دَمَن است

هر كجا مى نگرم محفل انس است و سُروربهر تبريك و تشكّر همه جا انجمن است

در نشاط است و طرب عالَم مُلك و ملكوت طرْفِ ناسوت، پر از هلهله ى مرد و زن است

از زمين، نور بر افلاك بود در لمَعان مُولد قطبِ جهان، دادگرِ مؤتمن است

خَلفِ ختمِ رسل، نورِ رسل، مَفخر كلّ آن كه در عالم ايجاد چو جان در بدن است

حضرت مهدى موعود شه مُلك وَلاقامعِ ظلم و ستم، ماحىِ دين وَثَن است

فاتح مشرق و مغرب، سَر خوبان جهان كه برازنده ى او مَكرمت ذوالمنن است

شب قدر است شب نيمه ى شعبان كه در آن رحمت حق متواتر، به زمين و زَمَن است

آرزوى وصال، ص: 5

اى كه از فيض وجود تو جهان راست قراردلِ ابرار به عشق رخ تو مُرتهن است

نكند ميلِ بهشت و هوس حور و قُصوربخت يارى كه سر كوى تو او را وطن است

اى اميد بشر اى دادگر دادستان!به جهان بين كه پر از شرّ و فساد و مَحن است

ظالمان اند ز صهباى رياست سرمست باغ، جولانگه ديو و دد و زاغ و زغن است

بى تو اى عدل خدا، كهف امان، غوثِ زمان!عالم

از بهر محبّان تو بيت الحَزَن است

پر ز طغيان و ز بيداد و ستم گشته زمين همه اقطار پر از صيحه ى يابن الحسن است

تا نيايى تو و گيتى نرسانى به ثبات خاور و باخترش يك سره دارالفتن است

قصه ى «لطفى صافى» ز غم و رنج فراق قصه ى محنت هجرانِ اويسِ قرَن است

آرزوى وصال، ص: 6

گل نرگس

زآن لب لعل كه رشك شكر است خواهد آن كس كه ز اهل بصر است

عاشق و واله و شيداى تو شدهر كسى عارف و صاحب نظر است

هر كسى محنت هجران ديده است از دل خسته ى من با خبر است

بى تو گر عمر ابد بخشندم همه ى آن ضرر اندر ضرر است

هر كه را يادِ تو از ياد برفت روزگارش خطر اندر خطر است

زاد روز تو نويد است و اميدعيدِ فرخنده ى عدل و ظفر است

همه جا بزم سُرور است و حضورهمه را شور و نشاط دگر است

آرزوى وصال، ص: 7

ز آن چه گل در چمن حُسن بودگل نرگس ز همه خوب تر است

كى برون آيى از اين پرده ى غيب؟شام هجران تو را كى سحر است؟

«لطفى صافى ات» اى معدن لطف از غم هجر تو خونين جگر است

آرزوى وصال، ص: 8

ولاى مهدى

پيام وحى و رسالات انبيا اين است وَلاى مهدى موعود پايه ى دين است

امانِ خلق زمين، پيشواى اهل يقين بزرگ حجّت حقّ، فخر آل ياسين است

وصىّ احمد مُرسل امام ثانى عشرعديل وحى مُبين، رهنماى آيين است

غياثِ مُضطر ومسكين هموكه زمين ز دولتِ قدمش بر قرار و سنگين است

جمال عالم امكان، خلاصه ى دوران كه مفخر سَلَف و مقتداى باقين است

سُرور قلب نبى، نور ديدگانِ على شهى كه خاك درش رشك ماه و پروين است

نهال دوحه ى زهرا، نظام دين خداسپهر جود و جهانِ وَقار و تمكين است

مُشرّف از شَرَفش مَشعر و مقام و حرم

آرزوى وصال، ص: 9

مقدّس از قَدمش قدس و طور سينين است ز جوىِ اوست روان آب زمزم و كوثر

زبوى اوست كه خوشبو گل و رياحين است شهى كه پر

كند از قسط و عدل روى زمين

شهى كه حامى مستضعفان و مسكين است براى منتظران ظهور آن حضرت

نعيم روضه ى حور و قصور، تضمين است نصيب شيعه شراباً طهور و تسنيم است

طعام منكر مهدى ضريع و غِلّين است ولايتش ز عذاب و عقاب، حِصن حصين

نجات هركه در آن، جا گُزيد تأمين است به مدحش هر چه رسا و بليغ باشد شعر

به پيش مرتبه اش كم بها و پايين است به صبح نيمه ى شعبان كه روز ميلاد است

ز آسمان به زمين شاد باش و تحسين است به قدر و منزلت و حق او بود عارف

كسى كه صاحب ايمان و چشم حق بين است

آرزوى وصال، ص: 10

ز يُمن مقدم نوزاد نوگلِ نرگس جهان ز ارض و سما غرق نور و تزيين است

فرشتگان همه چون حوريان به وجد و سروربهشت را ز جلال جليل آذين است

هلا به عيش و طرب كوش چون همه جابساط عشرت و سور و سُرور، رنگين است

روا بود كه به «لطفى» كند عنايت خاص چرا كه سابقه ام بس قديم و ديرين است

از آن زمان كه به خاك درش نهادم سرهميشه روز نوام به ز روزِ پيشين است

نيمه شعبان

آرزوى وصال، ص: 12

نغمه وصل

چون مهدى آل پيمبر آيدشمسِ حقيقت از افق برآيد

دوران هجر و شام غم سرآيداى مصلح اوضاع دوران الغوث

اى مقتداى اهلِ ايمان الغوث عدلش كند پر صفحه ى جهان را

ويران كند كاخ ستمگران راپايان دهد ايّام مفسدان را

اى حافظ دين پيمبر الغوث اى ياور مظلوم و مضطر الغوث

آباد مى سازد ز نو زمين راعزّت دهد اسلام و مسلمين را

كيفر دهد كفّار و ظالمين رااى والى مُلك ولايت الغوث

اى معدن جود و كرامت الغوث

آرزوى وصال، ص: 13

از هجر او افكار و بى قراريم هر روز و شب دائم در انتظاريم

از ديده جا دارد كه خون بباريم اى فيض اكمل نور سرمد الغوث

اى مهدى آل محمّد الغوث اين شام غيبت را سحر كى آيد؟

يار ضعيفان از سفر كى آيد؟دوران شيرين ظفر كى آيد؟

اى از تو تابان مهر رخشان الغوث اى از تو ظاهر نورِ يزدان الغوث

ظاهر شود چون آن جمال بارى هر سو شود انهار حكمت جارى

عالم رها گردد ز بى قرارى اى مصطفى را جانِ انانالغوث

وى مرتضى را نور چشمان الغوث اى خوش دمى كز پرده بيرون آيد

آرزوى وصال، ص: 14

زنگ غم از دل هاى ما زدايدهر دم به شور و شوق ما فزايد

اى رهبر خوبانِ عالم الغوث اى غوثِ اعظم فخرِ آدم الغوث

هجران تو بر ما بسى گران است سيلابِ اشك از ديدگان روان است

تا كِى رُخت از دوستان نهان است؟اى صدر ايوان شرافت الغوث

اى شير ميدانِ شجاعت الغوث وصل تو ما را منتهَى المراد است

دورانِ تو دوران اتّحاد است كالاى مُلحد اندر آن كساد است

اى دُرّ درياى هدايت الغوث اى خصمِ اربابِ غوايت الغوث

دين را ولايت فى المثل عماد است هر كس ندارد كمتر از جِماد است

آرزوى وصال، ص: 15

اى پيشواى عدل گستر الغوث اى قائد جِيش مظفّر الغوث

عصر تو عصر علم و دين و داد است عصر قيام و نهضت و جهاد است

عصر زوال فتنه و فساد است اى ركن ايمان، بحر احسان الغوث

اى قامع عدوان و طغيان الغوث من عبد قنّم صاحب الزمان را

خاك رهم مولاى انس و جان رابوسم به جان، من پاى شيعيان را

اى دين حق از تو مجدّد

الغوث جان جهان، نور مجرّد الغوث

آرزوى وصال، ص: 16

اى مظهر آيات كبريايى رفته است از كف طاقت جدايى

زين غصّه، «لطفى» را بده رهايى اى عين حق، روح مجسّم

الغوث اى مقصد از ايجاد عالم

الغوث

شعبان المعظم

آرزوى وصال، ص: 18

آتش عشق

زان دم كه مرا بر گل رويش نظر افتادبر هستى ام از آتش عشقش شرر افتاد

از جلوه ى آن قامتِ موزون و رخ ماه دين و دل و تقواىِ من اندر خطر افتاد

بگذشت زخويش و زن و از مال و ز فرزندهر اهل دلى را كه به كويش گذر افتاد

عشقش كه بيفتاد چو آتش به وجودم امروز دگر بيشتر از پيشتر افتاد

از پرتو خورشيد جمالِ رخ يار است هر خير و سعادت كه نصيب بشر افتاد

تنها نه منم عاشق و شيداى جمالش هر كس كه رخش ديد ز خود بى خبر افتاد

هر كس نبود لايق بيمارى عشقش كاين قرعه ى اقبال بر اهل بصر افتاد

چشم از مه و مهر و همه اغيار ببستم

آرزوى وصال، ص: 19

تا ديده بر آن عارض رشك قمر افتادعالم همه محراب حضور است و تجلّى

هر جا و مكان نور رُخش جلوه گر افتادهر خير كه افتاد به دست من و ساقى

از توبه و از گريه و آه سحر افتادبر آينه ى حسن و جمال ازل افتاد

هر ديده كه بر حجّت ثانى عشر افتادوآن كس به سزا منتظر حضرت مهدى است

كاندر پى تحصيل كمال و هنر افتادمخدومِ ملائك شود و مَحرم اسرار

هر كس ز سر صدق بر آن خاك درافتادافسوس كه عمرى پى ديدار جمالش

هر سعى نموديم همه بى ثمر افتاداى يوسف اسلام! تو باز آى به كنعان

كآتش ز فراقت به همه بوم

و بر افتاددر غيبت آن جان جهان، حجّت بارى

عالم همه در فتنه و آشوب و شر افتاد

آرزوى وصال، ص: 20

اى كهف امان، قطب جهان! وقت ظهورست بين آتش بيداد كه در خشك و تر افتاد

در خطه ى گيتى ز طواغيت ستمكارهر چند ز نو فتنه و ظلم دگر افتاد

با دشمن اسلام بگوييد كه هشداربا آل على هر كه در افتاد بر افتاد

«لطفى» نتوان كرد بيان شرح غم هجرچون هر چه بگوييم همه مختصر افتاد

دى ماه

آرزوى وصال، ص: 22

عدل مُشتَهر

مرا به گوش دل از غيب اين خبر آيددهيد مژده كه مهدىّ منتظر آيد

بزرگ مصلح گيتى مدار و صاحبِ وقت ظهور عدل خداوند دادگر آيد

خجسته گوهر درياى اصطفا و شرف سپهر مكرمت و محور ظفر آيد

خدايگان زمان، سايه ى خداى جهان همان كه سوى نجات است راهبر آيد

قوام عالم امكان و حجّت يزدان ولىّ اعظم حق، عدل مشتهر آيد

يگانه منجى مستضعفان و محرومان اميد مردم مظلوم خون جگر آيد

مراد ز آيه ى نور و غرض ز نأت بخيرپناه خلق جهان، مفخر بشر آيد

امام مشرق و مغرب، سليل ختم رسل

آرزوى وصال، ص: 23

سحاب رحمت حق، مير بحر و برّ آيدهمان كه محو نمايد رسولِ استكبار

همان كه بر دل ظالم زند شرر آيدهمان كه پايه ى قدرش زآسمان بالاست

همان كه منقبتش هست بى شمر آيدهمان كه باز كند سوى خلق، باب امان

همان كه دفع كند فتنه و ضرر آيدهمان كه هست نگهبان ملّت بيضا

همان كه دور كند محنت و خطر آيدزمين نمانْد و نمانَد بدون حجت حقّ

بر آن گواه، نصوص پيامبر آيدجهان ديگر و برنامه و نظام دگر

حكومت دگر و حاكم دگر آيدجهان گشايد و

زير اطاعتِ امرش

چه خاوران همه اطراف باختر آيدتمام مى شود اين روزگار تلخ فراق

دوباره گردش ايّام چون شكر آيدبراى لطفى صافى نماند طاقت صبر

خوش آن زمان كه شب هجر را سحر آيد

نيمه شعبان المعظم

آرزوى وصال، ص: 25

درود بر مهدى

به منجى و مصلح عالم درودبه مهدى آن نور مجسّم درود

به حجت الله، امام زمان به قطب دين، به اسم اعظم درود

به حافظ ركن حطيم و مقام به صاحب كعبه و زمزم درود

به آن كه از معدلت و رحمتش جهان شود زنده و خرّم درود

به آن كه از سطوتِ قهرش شودابنيه ى شرك، مُهدّم درود

به آن كه با جنود رحمان كندجنود ابليس، مُهَزّم درود

به آن كه تسخير كند شرق و غرب به فاتح قلاع محكم درود

به واقف سرّ حدوث و قِدَم

آرزوى وصال، ص: 26

به علّت غايى عالم درودبه آن كه بر لوح دلم از ازل

ولايتش گشته مرقّم درودبه حامى و پناه مستضعفان

به نوربخش دل مُظلم درودبه آن كه از عدل، كند پر زمين

به مفخر آدم و عالم درودبه آنكه پايان دهد اين هرج ومرج

جهان كند ز نو منظّم درودبه آن كه بر كل جهان مى كند

حكم خداوند، محكّم درودبه صاحب الامر، سپهر كمال

به رهبر اكبر و اكرم درودبه آن كه مى كند به او اقتدا

روح خدا، عيسى مريم درودبه آن كه بر ستمگر و كافر است

ظهور معنى فَدَمدم درود

آرزوى وصال، ص: 27

به آن يگانه اى كه از او بوداساس دين، متين و مُبرم درود

به بنده ى خالص و خاص خدابه ماسوا مير و مقدّم درود

به معنى آيه ى «نأتٍ بخير»به جلوه ى اتَمّ و اقوم درود

به آن كه گر چهره نمايد به خلق رود ز دل ها

الم و غم درود

به آن كه آزاد نمايد بشرز فتنه و ز وضع مبهم درود

به آن كه موعود همه انبياست ظهور او هست مسلّم درود

به آن كه (لطف الله صافى) بودبه مد حتش ز غيب مُلهَم درود

به حضرت رسول و آل كرام بى حد و بسيار و دمادم درود

پنجم ذى الحجة الحرام

آرزوى وصال، ص: 29

نخل اميد

مژده كز الطاف بى پايان يزدان مجيدباز شد بر روى ما در اين سفر فجر جديد

بخت بيدار است و طالع فرّخ و اقبال ياربارور گرديده از لطف خدا نخل اميد

بلبل اندر بوستان در وجد و شادى نغمه خوان قُمرى اندر گلِستان پيراهنِ عشرت دريد

موسم جشن و سُرور است و جهان در انبساطنيمه ى شعبان و فرّ و شوكت ديگر رسيد

شهر سامرّه است ميعاد حضورِ قُدسيان مى رسد بر گوش دل از عالم بالا نويد

در كنار روضه ى ختم رسل سلطانِ كلّ عيدِ ميلادِ ولىِّ عصر باز آمد پديد

در سرا قُدسِ امام عسكرى از فيض حق صبح اميد بشر از دامن نرجس دميد

سرو بستان ولايت ميوه ى باغ رسول حضرت مهدى نقاب از چهره ى زيبا كشيد

آرزوى وصال، ص: 30

شاد باش و تهنيت از ما به ختم انبيابَه بَه از اين روز و اين ميلاد و اين عيد سعيد

گر به «لطفى» از كَرَم بخشند تشريف قبول چاكران درگه او را بود عبدِ عبيد

از «رسولى» بايدم تقدير كاندر اين سفربذل همّت كرد و اجر ايزد منّان خريد

در مدينه ى طيّبه، شعبان المعظم

آرزوى وصال، ص: 31

روز وصل

بارالها! رهبر اخيار كى خواهد رسيد؟پيشواى معدلت آثار كى خواهد رسيد؟

شامِ جهل و ظلم و استبداد كى خواهدگذشت؟روزگار دولت احرار كى خواهد رسيد؟

عصر اسلام و نظام دين و حكم صالحان نوبت نابودى اشرار كى خواهد رسيد؟

از براى قلع و قمع فتنه ى دجّاليان دست قهر قادر قهّار كى خواهد رسيد؟

ظلم طاغوتان حاكم تا به كى يابد دوام اى خدا! دوران حكم يار كى خواهد رسيد؟

آن كه از خيلِ حرامى پاك مى سازد حرم بَر كَنَد بنياد استعمار كى خواهد رسيد؟

و آن كه ويران مى نمايد كاخ هاى ظالمان مى زند بر هستى كفّار كى خواهد رسيد؟

آن كه

از انصاف وعدل و داد و علم و معرفت پر نمايد سر به سر اقطار كى خواهد رسيد؟

آرزوى وصال، ص: 32

آن كه نافذ گشته از امرِ خداوندِ حكيم امر او در ثابت و سيّار كى خواهد رسيد؟

آن كه گاهِ رزم با اعداء دين حق بودقهرمانِ عرصه ى پيكار، كى خواهد رسيد؟

قطب دوران، عِدلِ قرآن، صاحب علمُ الكتاب شمع دين، سر حلقه ى ابرار كى خواهد رسيد؟

رافع اعلام دين، محبوب قلب مؤمنين مسلمين را سيّد و سالار كى خواهد رسيد؟

مهدى صاحب زمان، اصل امان، غوث جهان قامعِ بيداد و استكبار كى خواهد رسيد؟

بيش از اين ما را نباشد طاقت بارِ فراق بارالها! روز وصل يار، كى خواهد رسيد؟

سوخت «لطفى» زآتش هجران آن وجهِ خداوجهِ حق را نعمت ديدار، كى خواهد رسيد؟

آرزوى وصال، ص: 33

ياابا صالح المهدى ادركنى

ى

يا ابا صالح امام منتظربا به ما يأباه لايجرى القدر

ا

اى وجودت منبع علم و كمال غوثِ عالم رهبر نيكو سِيَر

ا

اى سر خوبان و فخرِ راستان قطب امكان ممكن واجبْ اثر

ب

بَه بَه از آن عصر و دورانى كه توبر فرازى رايَت فتح و ظفر

ا

اى ظهور قدرت حىّ قديرذرّه اى از نور تو شمس و قمر

آرزوى وصال، ص: 34

ص

صلح و آزادى و عدل و دوستى تا نيايى تو نگردد مُستَقَر

ا

اى نگهدارنده ى شرع قَويم اى امام دين پناهِ دادگر

ل

لاغر از هجرانم و پژمرده حال در فراقت مى خورم خونِ جگر

ح

حانَ يابن المصطفى وقت الظهورپر شده گيتى ز جور و ظلم و شر

ا

از همه اطراف و هر سوى جهان فتنه ها و ابتلا بر كرده سر

آرزوى وصال، ص: 35

ل

لاجَرَم از هر نظام و هر مرام قطع گرديده است اميّد بشر

م

مرگ خود اين مى نمايد آرزووان دگر گويد همى ايْنَ المَفّرَ؟

ه

هان بده كيفر به تيغ انتقام خيل استكباريانِ بدگهر

د

دين و احكام پيمبر زنده سازخون و مالِ مَزدكى را كن هدر

ى

يا امام العصر يابن العسكرى يا امينَ اللهْ يا نور البصر

ا

اى اميد و ياور مستضعفان كاخ استضعاف كن زير و زبَر

آرزوى وصال، ص: 36

د

دور كن نامحرم از بيت الحرام وز صفا و مروه و حِجر و حَجَر

ر

رهزنان از مشعر و خيف و منى و از بقيع و روضه ى خَيرُالْبشر

ك

كى جهان پر مى كنى از عدل و داد؟كى شود اين شام هجران را سحر؟

ن

نور يزدانى بيا با جلوه اى ظلمت الحاد از عالم بِبَر

ى

يك نظر بر «لطفى صافى» نماكز غم هجر تو باشد ديده تر

آرزوى وصال، ص: 37

رضاى دوست

من جز رضاى دوست تمنا نمى كنم جان مى دهم به راهش و پروا نمى كنم

گر مدعى شنيد ز بيگانگان صداغير از صداى دوست من اصغا نمى كنم

با من اگر كه يار به لطف و عنايت است انديشه از قيامتِ كبرا نمى كنم

من پيرو محمّد و آل محمّدم تقليد ناكسان اروپا نمى كنم

بر سفره ى رضا و قناعت نشسته ام خود را ذليل جيفه ى دنيا نمى كنم

در كشتى نجات تمسّك به اهل بيت تشويش از تلاطم دريا نمى كنم

در سايه ى ولايت مهدىّ دين پناه از كس ز غير دوست تقاضا نمى كنم

با لطف بندگان و غلامانش اعتنابر تاج پادشاهى كسرا نمى كنم

آرزوى وصال، ص: 38

با دوستان او همه سر، بر ارادتم با دشمنانِ يار، تولّا نمى كنم

هستم سگى

حقير به كوى ولى عصراين است افتخارم و حاشا نمى كنم

آرزوى وصال، ص: 39

سوز فراق

يا امامَ العصر از آنِ تو ايم بنده ى انعام و احسانِ تو ايم

بر نمى دارم سر از خاك درت تا ابد بر عهد و پيمان تو ايم

در صراطِ مستقيمِ بندگى پيرو ارشاد و برهانِ تو ايم

پُر شود از فتنه گر روى زمين بيم نبود چون غلامانِ تو ايم

پيشه ى ما عشق و شوق كوى توست چاكرانه، سر به فرمان تو ايم

هركسى مطلوب و معشوقى گرفت ما گرفتار و پريشانِ تو ايم

هر كسى را علّت و بيمارى است ما همه بيمارِ هجرانِ تو ايم

آرزوى وصال، ص: 40

دردمندانيم از سوزِ فراق جملگى محتاجِ درمانِ تو ايم

در ره تو با كمال اشتياق جان نثارانيم و قربانِ تو ايم

مُلك دنيا گر همه از آن ماست ريزه خواران سرِ خوان تو ايم

ور چو خورشيديم بر اوج سپهرذرّه اى از مهر رخشان تو ايم

«لطفى صافى» بگو با وجد و شوق يا ولىّ العصر از آنِ تو ايم

ليله شعبان المعظم

آرزوى وصال، ص: 41

آرزو

ما براى همگان، لطفِ خدا مى خواهيم دورى از غصّه و اندوه و بلا مى خواهيم

خيرخواه همه افراد بشر مى باشيم همه را روزبه و كامروا مى خواهيم

بهر هر خسته و بيمار و پريشان احوال از خدا عافيت و صبر و شفا مى خواهيم

در يَمِ حادثه و زير و زبر گشتن دهرهمه را در ره تسليم و رضا مى خواهيم

يار چون معدنِ رحم است و كريم است، از اوبخشش معصيت و جُرم و خطا مى خواهيم

صحبت اهل ريا مى بَرد از قلب، ضياصحبت مردم بى روى و ريا مى خواهيم

تا ببينيم عيان نور خدا در همه جازين دل تيره از او كشف غطا مى خواهيم

آرزوى وصال، ص: 42

دولت و مكنت

گيتى همه محكوم فناست دولت باقى و فارغ ز فنا مى خواهيم

بهر محروم ز ديدار جمال رخ دوست با نيايش ز درش اذن لقا مى خواهيم

بهر مردان، كُلَه غيرت و از بهر زنان چادر عفّت و آزرم و حيا مى خواهيم

بهر اصناف بشر آگهى و خير و سَداديارى يكدگر و صلح و صفا مى خواهيم

وز ستمكارى و خودكامگى و استبدادخلق، آسوده و آزاد و رها مى خواهيم

دولت و دين و نظام و وطن و برنامه همه از شرع نبى، خير وَرا مى خواهيم

در ره منزل مقصود، خطر بسيار است همّت از باطن ارباب ولا مى خواهيم

عيش در سايه ى دونان همه ذِلّ است و هوان بر سر خلق جهان ظلّ هما مى خواهيم

مهدى آل نبى حافظ دستور نبِى

آرزوى وصال، ص: 43

ظاهر از پرده ى غيبت به مَلا مى خواهيم پر جهان گشته ز ظلم و فتن و شر و فساد

صاحب دين خدا را ز خدا مى خواهيم تا ابد زنده و جاويد بماند اسلام

شرك را زايل و افتاده لَوا مى خواهيم شاد زى «لطفى صافى» كه به هنگام سحر

بهرت از حضرت او لطف و عطا مى خواهيم

آرزوى وصال، ص: 45

سايه ى خدا

اى معنى حقيقّت و دين آشكار كن آيين رحم و عدل و شرف برقرار كن

اى قطب دين پناه و امام جهان مَداروى پيشواى علم و فضيلت شعار كن

مستضعفان روى زمين را عزيز كن مستكبران كاخ نشين خوار و زار كن

اى باسط عدالت و امنيّت و امان وى از جهان، رسوم ستم بر كنار كن

اى ملجأ و اميد ستمديدگان دهرروز ستمگران دغا شام تار كن

با دوستان، عطوفت، احسان و مكرمت با دشمنان دين خدا كارزار كن

اى سايه ى خدا! همه در سايه ى

توايم با همتى ز گنبد گردون گذار كن

يك دم اگر به كوى تو ما را دهند راه

آرزوى وصال، ص: 46

گرديم جاودانه به آن افتخار كن مپسند بيش از اين به غم هجر مبتلا

اين عاشقان جان به كف جان نثار كن باز آى و دين نجات ده از شرّ مبدعان

با ذوالفقار دشمن دين تار و مار كن فرخنده عيد نيمه ى شعبان رسيد باز

با جلوه ى جمال ازل، آشكار كن لطفى» سرود از پى تبريك و تهنيت

اشعار روح پرور و رفع نقار كن

پانزدهم شعبان

آرزوى وصال، ص: 47

يا ابا صالح المهدى ادركنى

ى

يا امام العَصر يا كهفَ الامان يا جمال الكَون يا قطبَ الزَّمان

ا

اى ز فيضت ما سِوالله برقراروى طفيل هستى ات كون و مكان

ا

اى سپهر عدل و مصباحِ يقين وى جنابت قبله ى كرّوبيان

ب

بنده ى درگاه تو افلاكيان ريزه خوار خوانِ تو پير و جوان

ا

اى نگهدارنده ى دين خداوى پناه و مُنجى مستضعفان

آرزوى وصال، ص: 48

ص

صبر ما زين شام هجران شد تمام رفت از كف طاقت و تاب و توان

ا

الفراقُ الفراقُ الفراق الامانُ الامانُ الامان

ل

لا تَدعنا فِى النَوائب الغياث ادرك العَبد الضعيف المستهان

ح

حجت اللهى و مصباحِ هدى ز امر يزدانى به عالم حكمران

ا

آن كه سر بگذاشت بر خاكِ درت خاك درگاهش بود رشك جنان

ل

لايَنالُ الجَنهِ الّا مِن يكون شيعهُ المهدى امام انس و جان

آرزوى وصال، ص: 49

م

من تو را تا جُسته ام حق جُسته ام اى سليل خاتم پيغمبران

ه

هر كه سر برتافت از درگاه توگشت محكوم عذاب جاودان

د

در جلال و قدر تو حيران عقول در

بيان مدح تو الكن زبان

ى

يا امينَ الله عَجِّل فى الظّهوروانْصُرِ الاسلام بِالنّصرِ العيان

ا

اوفتاده دين و احكام خداشرح و تفسيرش به رأى جاهلان

د

در نظامات و هدايت هاى شرع باب تحريف آمده اندر ميان

آرزوى وصال، ص: 50

ر

ريشه ى بيداد و نامردى بزن پُر ز انصاف و عدالت كن جهان

ك

كاخ استكباريان كن منهدم سرنگون كن رايت وهّابيان

ن

نام آمريكا و روس بلشويك محو كن با ساير بيگانگان

ى

يا ولىَّ الله «لطفى» را مخواه بيش از اين اندر فراقت خسته جان

آرزوى وصال، ص: 51

مهر على

به حق خداى جهان آفرين جهان دار يكتاى جان آفرين

خداوند بخشنده ى مهربان خداوند غفّارِ روزى رسان

خداوند پروين و ناهيد و مهرگشاينده ى بابِ احسان و مهر

ز درك خرد ذات پاكش برون منزّه وجودش ز چند است و چون

برى از زمان و برى از مكان خداوند داناى فاش و نهان

به ختم رسل اشرف انبياكه بالَد به او مسند اصطفا

محمّد پيام آورِ راستين حبيب خدا سيّد المرسلين

آرزوى وصال، ص: 52

به شاه ولايت علىّ ولىّ وصىّ و پسر عمّ و صُهر نبىّ

امام مبين سَروَر اولياجهان فضائل أبوالأوصيا

نَمود درخشان عدل خداظهور جمال ازل، مرتضى

به زهراى مرضيه خيرالنّساسپهر ادب شمس برج حيا

مثال شرف دخت پاك رسول كه حيران شده در مقامش عقول

به خلق و به خو، شبه بابش نبى به قدر و حسب هم طراز علىّ

به حقّ امام دوم مجتبى نهال برومند باغ صفا

مهين سبط پيغمبر پاكْ دين گل گلشن حلم و علم و يقين

آرزوى وصال، ص: 53

به سالار و سردار اهل اباشهيد به خون خفته ى كربلا

حسين شهامت حسين وفاكه در راه حق كرد جان را فدا

فداكاريش

دين حق زنده كردره و رسم ايثار پاينده كرد

به سجّاد مصباح راه سدادولىّ خداوند زين عباد

كه شد مردمان را ز راه دعاسوى بينش و معرفت رهنما

به باقر كه از عزّت و احترام پيمبر فرستاد او را سلام

شكافنده معضلات علوم نگهبان آثار و محيّى الرّسوم

به صادق كه انوار دين خداز سعيش بتابيد بر ما سوا

غبار از رخ دين يزدان زدوددَر علم بر روى عالم گشود

آرزوى وصال، ص: 54

به موسى بن جعفر مه عزّ و جاه عزيز خدا رهبر دين پناه

كه بر او ستم هر چه آمد فزون نگرديد تسليم هارون دون

به حقّ علىّ بن موسى الرضامَلاذ امم مفخر اوليا

امان الورى صاحب معجزات امين خدا معدن مكرمات

وجودش همه علم و لطف و كرم به پير و به برنا ولىّ النّعم

رواق جنابش بهشت برين ضريحش مطاف بزرگان دين

به قطب سداد و سپهر رشادمحمّد امام تقىّ جواد

كه در كودكى خالق ما سوابه خلق جهان داد او را ولا

به هم نام و هم كنيه مرتضى

آرزوى وصال، ص: 55

علىّ نقى سيّدِ مقتداامام دهم رهبر شيخ و شاب

جهان كَرم مير عالى جناب به مَولى الوَرى حضرت عسكرى

مه چرخ ايمان و دين پرورى سليل نبى قائدِ مؤتمن

به نام و به جسم و به سيرت حَسَن به صاحب زمان مهدى منتظر

اميد امم فاتح بحر و برسر سروران، حاكم دادگر

خداوند اقبال و نصر و ظفرامام جهان بخش گيتى گشاى

دليل خلائق به سوى خداى برون آيد از غيب و گيرد جهان

پر از عدل سازد كران تا كران شعارش بود دين و امن و امان

كند خلق با يكدگر مهربان

آرزوى وصال، ص: 56

برد از ميان شيوه ى خودسرى ببالد به او مسند رهبرى

به قرآن، كتاب كريم خدابه شرع قوى پايه مصطفى

به شب زنده داران پاكيزه جان به آه يتيمان بى خانمان

به عرش و به كرسى و قدّوسيان به جبريل و ميكال و كرّوبيان

كه حبّ على هر كه دارد به دل نگردد به صحراىِ محشر خجل

نبيند به جز لطف پروردگارنگيرد به جز رتبه و اعتبار

هر آن كس به دل مهر حيدر بكِشت مكان مى گزيند به باغ بهشت

ز مهر على مادرم شير دادبر آنم پدر خطّ و تدبير داد

آرزوى وصال، ص: 57

به تن از وَلاى على جوشن است به نور ولايت دلم روشن است

بود حبّ او اصل هر فيض و سودچه خوش گفت آن كو به تازى سرود

بِحبِّ علىٍ تَزولُ الشَّكوك وَ تَزكُوا النُّفوسُ وَ تصفوا الثِمار

فَمَهما رايتَ محبّاً له فثّم الذَكاء و ثمّ الفِخار

ومهما رايت عدوّاً له ففى اصلِهِ نَسَبٌ مستعار

فلا تعزلوه على فِعله فحيطان دار ابيه قصار

هلا «لطفيا» گو به صوت جلىّ على يا على يا على يا على

ذى القعده

آرزوى وصال، ص: 58

دام عشق

اى سجده گاه اهل نظر خاك پاى تووى طلعتت نمايش حسن خداى تو

موعود انبيايى و مقصود اوليامن كمترم از آن كه بگويم ثناىِ تو

خلق جهان ز خرد و كلان اند مستفيض از سفره ى كرامت و جود و سخاىِ تو

از آفتاب و ماه فزون تر شود به قدرهر كس كه گشت خادم دولت سراىِ تو

گيتى به امرِ حق، به وجود تو برقرارباقى بُود زمين و زمان از بقاى تو

بنهاده است حكم خدا حل مشكلات اندر كف كفايت مشكل گشاى تو

آب حيات و عمر ابد كى برابر است؟با لحظه اى ز فوز عظيم لقاى تو

طاعات هيچ كس نشود مورد قبول عنوان دفترش نبود گر ولاى تو

آرزوى وصال، ص: 59

تشبيه قدّ و روت به

سرو و به مَه خطاست قربان روى انور و قدّ رساى تو

محروم آن بود كه قبول تو را نيافت مسكين كسى بود كه نباشد گداى تو

خلقى به دام عشق تو گرديده مبتلااى من فداى آن كه بود مبتلاى تو

گر قصد جان عاشق خود مى كنى رواست جان چيست تا نثار كنم در فداى تو؟

در انتظار توست جهان اى ولىّ عصراى گشته خلق، عالم و آدم براى تو

اين دردها كه بُرده ز مردم توان صبردرمان پذير نيست مگر با دواىِ تو

ز آشوب و فتنه پر شده سرتاسر زمين از بهر رفع آن نبود كس سِواى تو

بر جهل ما و لغزش بسيارمان مگيربا ما چنان نما كه بود آن سزاى تو

در ما نمانده است دگر طاقت فراق

آرزوى وصال، ص: 60

كى شام هجر، صبح شود از دعاى تو؟پُر كرده نعره هاى ستم پيشگان جهان

كى مى رسد به گوش خلايق صداى تو؟بازآ و خلق را بِرهان ز اين همه فشار

اى چشم روزگار به يوم القضاى تواز روى، اين نقاب برافكن كه مردمان

بينند برملا رخ ايزد نماى توبيمارم و فكار و پريشان و خسته حال

آورده ام پناه به دارالشفاى توترك تفقد و كرم و بنده پرورى

دور است از عنايت بى انتهاى تودارد اميد (لطفى صافى) كه از كَرَم

باشد هميشه مورد لطف و عطاى تو

آرزوى وصال، ص: 62

مصلح كل

مى دمد صبح نجات امم انشاءالله مى رسد ماحى ظلم و ستم انشاءالله

طاير علم و عدالت بگشايد پر و بال بگذرد محنت و اندوه و غم انشاءالله

؟ مى زند حجت حق رهبر گردون مهدمحفل بد منشان را به هم انشاءالله

مى گذارد شه دين مهدى موعود رسل بهر اصلاح به ميدان، قدم انشاءالله

مى رسد حامى دين و

رهبر جن و بشرواقف سرّ حدوث و دژم انشاءالله

مى زند مصلح كل، قدرت حق، صاحب امرمحفل بد مَنشان را به هم انشاءالله

ز دم تيغ شرر بار ستم كيشان رامى فرستد به ديار عدم انشاءالله

شود از معدلتش معتدل اوضاع جهان

آرزوى وصال، ص: 63

و از ميان مى بَرَد اين بيش و كم انشاءالله مى كند تربيتش خلق جهان را يك سر

يار و غمخوار و طرفدار هم انشاءالله آيد آن رهبر خوبان و نمايد تجديد

رسم احسان و وفا و كرم انشاءالله برفرازد به جهان پرچم توحيد و ز شرك

سرنگون مى كند آن شه عَلَم انشاءالله

آرزوى وصال، ص: 64

خط نجات

اى جمع در وجود تو آيات سرورى وى افتخارِ منصبِ والاىِ رهبرى

اى پرتوى ز نور جمال تو، آفتاب!پروين و زهره و مه تابان و مشترى

اى مهدى مظفر و اى صاحب زمان اى مركز فضايل و اسلام پرورى

اى گشته ختم بر تو امامت ز امر حق چونان كه گشته ختم به جدّت پيمبرى

دين خدا ز يمن وجود تو پايداربا رونق از تو مذهب بر حقّ جعفرى

امروز مُلك شرع، مؤيد به شخص توست نبود كسى كه با تو زند لاف همسرى

از جور دهر و وضع زمان اى امام عصرآورده ام به درگه عدل تو داورى

باز آى و اولياى خدا را عزيز كن

آرزوى وصال، ص: 65

باز آى و زنده ساز رسوم برادرى باز آى و برقرار نما رسم مردمى

حرّيت و عدالت و مهر و برابرى ما بسته ايم دل به كمند ولاى تو

اى مهر آسمان نكويى و دلبرى اميد آن كه طى شود از لطف كردگار

دوران محنت و غم و رنج بداخترى آيد ولى مطلق و از ريشه بركند

كاخ فساد

و سلطنت زور و خودسرى آيد امام منتظر و سرنگون كند

رايات كفر و شرك و نفاق و ستمگرى آرد به دست «لطفى صافى» خط نجات

يابد اگر ز درگه او خطّ چاكرى پر مى كند ز عدل زمين و دهد به باد

برنامه هاى شيطنت آميز و قلدرى؟

شعبان المعظم

آرزوى وصال، ص: 66

خوش آمدى

اى مهدى آل نبى خوش آمدى، خوش آمدى

اى سرو گلزار وصى خوش آمدى، خوش آمدى

اى نور چشم مصطفى اى يادگار مرتضى

اى زاده خيرالنساخوش آمدى، خوش آمدى

اى مصلح آخر زمان اى باسطِ امن و امان

اى پيشواى انس و جان خوش آمدى، خوش آمدى

از فيض پاك سرمدى با فرّ و جاه ايزدى

با خُلق و خوى احمدى اى مظهر صلح و صفاخوش آمدى، خوش آمدى

اى حافظ دين خدااى معدن لطف و وفا

برخلق عالم سرورى اى حجه ابن العسكرى خوش آمدى، خوش آمدى

هنگام جشن است و سرورهم ما سوى را رهبرى

بزم طرب گسترده حورخوش آمدى، خوش آمدى

اى مقتداى مؤتمن سامره شد وادىّ طور

يابن الحسن يابن الحسن خوش آمدى، خوش آمدى

اى حجّت و گردون غلام اى ماحى ظلم و محن

اى رهنماى خاصّ و عام خوش آمدى، خوش آمدى

عالم بود در اضطراب اى خلق عالم را امام

اندر ظهورت كن شتاب خوش آمدى، خوش آمدى

نازم به آن سيماى تواز ظلم و جوروكين خراب

وان طلعت زيباى توخوش آمدى، خوش آمدى

شاهنشه دوران تويى وان قامت رعناى تو

اسلام و هم ايمان تويى خوش آمدى، خوش آمدى

اندر هواى روى توذو الْبرّ و الاحسان

قربان خاك كوى توخوش آمدى، خوش آمدى

اى حجّت ثانى عشرجويم ز هر گل بوى تو

با پرچم فتح و ظفرخوش آمدى، خوش آمدى

عيسى چو آيد از سمااى پيشواى منتظر

خواهد به تو

كرد اقتداخوش آمدى، خوش آمدى

اى رهبر والا گهربا افتخار آن مقتدا

خاك درت كحل بصرخوش آمدى، خوش آمدى

اى داور اسلاميان فرمان رواى دادگر

از پرده رويت كن عيان خوش آمدى، خوش آمدى

اى ياور مستضعفان رحمى نما بر شيعيان

الغوث، الغوث الامان خوش آمدى، خوش آمدى

(لطفى) سگ سگبان توكوبنده ى مستكبران

خواهد شود قربان توخوش آمدى، خوش آمدى

پرورده احسان توخوش آمدى، خوش آمدى

شعبان المعظم

آرزوى وصال، ص: 68

ابر رحمت

بوى كوى دلبران آيد همى ابر رحمت دُرّفشان آيد همى

بلبل اندر گلستان از عشق گل بى خود از خود نغمه خوان آيد همى

شكر ايزد كاندرين عيد سعيددين و دولت هم عنان آيد همى

مى رسد فصل بهار معرفت جهل را فصل خزان آيد همى

روز استكباريان گردد سياه ياور مستضعفان آيد همى

صاحب بيت و مقام و مشعرين پيشواى انس و جان آيد همى

رهبر خوبان امام دين پناه والى كون و مكان آيد همى

آرزوى وصال، ص: 69

در سَرا قُدس امام عسكرى رحمت حق بى كران آيد همى

آن كه پر سازد جهان از عدل و دادبهر اصلاح جهان آيد همى

شاهد غيبى كه رخ پوشيده داشت سوى ما فاش و عيان آيد همى

نوگل نرگس ولىّ راستين ملجأ اسلاميان آيد همى

او چو روح است و جهان مانند تن در تن عالم روان آيد همى

بهر اين دنياى پر بيم و هراس باسطِ امن و امان آيد همى

پرچم فتح و ظفر او را بدست پا به فرق فرقدان آيد همى

او چو شمس است و زمانه آسمان شمس سوى آسمان آيد همى

از سفر آن يار دلجوى عزيز

آرزوى وصال، ص: 70

كامكار و كامران آيد همى شهر تبريز از قدوم صبح عيد

رشك گلزار جنان آيد همى بانگ

تكبير و تحيّت از زمين

تا به گوش عرشيان آيد همى لطفى صافى» پى عرض نياز

بر در اين آستان آيد همى

شعبان المعظم

آرزوى وصال، ص: 72

دلبر مَه رو

سر آغاز سخن نام خداوندحكيم حاكم بى مثل و مانند

خداوندى كه خلّاق جهان است از او بر پا زمين و آسمان است

پس از آن نام احمد اسم اعظم محمّد رهبر كل، پيك خاتم

دگر با نام آل و عترت اونگهبانان شرع و سنت او

خصوصاً عدل يزدان قطب دوران ظهور قدرت حق نور تابان

ولىّ الله و وجهُ الله اكرم يدالله و صراطُ الله اقوم

الا اى دلبر مه روى دلجوى نشين با ما دمى خوش بر لب جوى

ترحّم كن به اين لداده خويش مخواهش بيش از اين افكارودل ريش

رها كن شيوه ى جور و جفا رابه دست آور دل مهجور ما را

چنانم كن ز جام وصل مدهوش كه باشم تا ابد از خود فراموش

آرزوى وصال، ص: 73

برج امامت

ز مدح مهدى آل پيمبرمشام جان ما را كن معطّر

سخن از آن مه برج امامت سخن زانصاف و حق است و عدالت

سخن از نهضت و كار است و اقدام سخن از «قسط» و «ايثار» است و «اسلام»

در اين مكتب سخن از سرفرازى است سخن از پيشرفت و پيشتازى است

امام عصر را هر كس كه نشناخت به «مرگ جاهليّت» خويشتن باخت

خدا را آيت كبرى امام است دليل و رهنماى خاص و عام است

امام الگو و ميزان است و اسوه است به هر گفتار و هر كردار و قدوه است

بشارت هان بشارت هان بشارت

آرزوى وصال، ص: 74

كه آيد مظهر حقّ و عدالت در آن عصرى كه استبداد و الحاد

دروغ و باطل و طغيان و افسادمسلّط گشت بر هر بوم و كشور

جهان تاريك شد از ظلم يك سرزآزادى و رحم و دين و وجدان

نماند هيچ آثارى به دوران بسوزاند جهان را

آتش جنگ

شود بر مستمندان زندگى تنگ بگيرد جمله گيتى ظلم و اجحاف

بپوشاند رخ زيباى انصاف زنان گردند از شرم و حيا دور

شود اسباب فحشا هر كجا جورمتاع دين بماند بى خريدار

ولى رايج شود كالاى كفّارخدا را آشكارا بر زبان نام

نيارد كس در آن دوران و ايّام

آرزوى وصال، ص: 75

فشار و قحطى و سختى چنان است كز آن خون قلب هر پير و جوان است

خلاصه آزمايش ها شديد است و زآن آيد برون هر كس رشيد است

چو عالم سر به سر جور و جفا گشت اسير شدّت رنج و بلا گشت

در آن آشوب و اوضاع شرر بارشود لطف عميم ايزدى يار

امام منتظر مهدىّ موعودكه در قرآن خدايش مدح فرمود

ولىّ دين پناه دادگسترمعين مضطر و خصم ستمگر

برون از پرده غيبت نهد پاى شود نور جمالش عالم آراى

به هر جا رو كند گردد منوّربه هر لشكر زند گردد مظفّر

آرزوى وصال، ص: 76

گشايد شرق تا غرب زمين راحكومت مى دهد قانون دين را

شعار وحدت اللهُ اكبرزند بر قلب استعمار آذر

آرزوى وصال، ص: 77

مسلمين بيدار

هلا اى مسلمين بيدار باشيدبه جان آماده پيكار باشيد

اگر از هجر مهدى دل فكاريدبراهش راستى جان مى سپاريد

به پا خيزيد و كوشيد و خروشيددليرانه لباسِ رزم پوشيد

به ميدان شهادت پيش باشيدجوانمرد و صداقت كيش باشيد

كنيد از كشور اسلام بيرون نفوذ ملحدان خائن دون

نه شرقىّ و نه غربى، نه چپ و راست بس است اسلام ما را بى كم و كاست

نه روس و انگليس و آمريكانه ديگر سلطه جويان اروپا

نه چين و حكمرانان جهان خوارنه مزدوران صهيونيسم غدّار

آرزوى وصال، ص: 78

نه خلقى ها كه گر از خلق گويندره لينين و

كارل ماركس پويند

فغان كز اين تمدّن رفت بر بادهمه اخلاق نيك آدميزاد

به استضعاف و انواع جنايات كنند اين ناكسان فخر و مباهات

همه برنامه هاشان صحنه سازى است دروغ است و فريب و حقّه بازى است

اگر هستند در تكنيك و فن پيش در اخلاق و در آدابند درويش

اگر دقّت كنى در وضع ايشان ندا سر مى دهى كه «أَينَ الانسان»؟

جهان خواران روس و آمريكافزون سازند دايم كين و بغضا

ز هم گيرند پيشى در خيانت نگون خواهند اعلام عدالت

آرزوى وصال، ص: 79

رسوم معدلت را داده بر بادره صلح و صفا را بُرده از ياد

برون از راه وجدان و صلاحندولى سر تا به پا غرق سلاحند

آرزوى وصال، ص: 81

مذل الاعدا

جهان ويران از اين ويرانگرانست وز آنان، خون دل پير و جوانست

همه آتش فروز جنگ و پيكارهمه بى رحم و غدّار و ستمكار

مگو آدم، بگو گرگان خون خوارمگو آدم، پلنگ و يوز و كَفتار

همه سرمست زور و باده و بنگ فزون سازند هر دم وحشت جنگ

به خود مغرور از نيروى تكنيك نمى گويند حرفى غير پلتيك

هلا بنگر تو در آيين اسلام كه رحم و مهر و ايثار است و اكرام

كند دعوت سوى انصاف و احسان نكوهش مى نمايد ظلم و طغيان

آرزوى وصال، ص: 82

جنونِ قدرت و كشور گشايى نمى باشد در اين دين خدايى

سيه هم چون سفيد و زرد و احمردر اين دينند يكسان و برابر

جهان هرگز نه بيند روز آرام مگر در ظلّ تعليمات اسلام

شود منسوخ استكبار حكام اگر حاكم شود احكام اسلام

شعار زنده ى الله اكبرنمايد واژگون كاخ ستمگر

ندانستيم چون ما قدر اين دين زكف داديم مجد و عزّ ديرين

دريغا ما ز خود بيگانه گشتيم اسير مال و جاه و دانه

گشتيم

دريغ از كابل و بلخ و بدخشان هرات و خطه مظلوم پغمان

دريغ از نخجوان و كازخستان

آرزوى وصال، ص: 83

خجند و تادجيك و ازبكستان دريغ از بالكان و هند وكشمير

زتيرانا و آن اوضاع دلگيردريغ از قدس و لبنان و فلسطين

كه از خون شهيدان گشته رنگين دريغ از صور و صبرا و شتيلا

بقاع و بعلبك، بيروت و صيدادريغ از هر ديار و شهر مظلوم

كه از حرّيت خود گشته محروم از آن ها كشورى همچون عراق است

كه يك سر ظلم و جور و اختناق است در آن از عدل و آزادى خبر نيست

زانصاف و مسلمانى اثر نيست

آرزوى وصال، ص: 85

لواى نصر

مسلمانان مسلمانان بياييددفاع از حقّ و آزادى نماييد

در اين دنياى پر طغيان و عدوان بشر غرق است در درياىِ عصيان

شده منسوخ آداب و فضائل بود در گسترش هر دم رذائل

لواى نصر اندر دست گيريدعدو را هر كه باشد پست گيريد

بجوشيد و خروشيد و بكوشيدز ره از همت و غيرت بپوشيد

بزور جنگ و با نيروى شمشيرفلسطين را كنون سازيد تحرير

عدو از مسلمين غصب وطن كردهزاران ظلم و بيداد و فتن كرد

درود ما به سربازان اسلام

آرزوى وصال، ص: 86

غُزاه دين حق ابطال ايام خصوص آنان كه از فرط سعادت

بنوشيدند از جام شهادت به خون غلطان شدند اندر ره دين

شعار جمله تحرير فلسطين فلسطين تا نگرديده است آزاد

مسلمانى نخواهد بود دلشادهزاران آفرين بر خلق افغان

دليران جهاد و پاك بازان كه از دين خدا يارى نمودند[1]

جلادت هاى بس كارى نمودند

آرزوى وصال، ص: 87

عصر طلايى

درود حق به سربازان اسلام كه مى كوبند استبداد صدام

حماسه آفرينان و فداكارشجاع و قهرمان و مرد پيكار

همه مردان ميدان شهادت همه اصحاب عزم و استقامت

فزون كردند فرّ و عزّت دين شعار حق ز نو كردند تدوين

ز بانگ وحدتِ تهليل و تكبيرهمه مستكبران كردند تحقير

چو آيد مهدى آل پيمبرجهان را پر كند از عدل يك سر

دهد كيفر همه مستكبران راسران كفر و بيداد جهان را

دگرگون مى كند اوضاع دوران

آرزوى وصال، ص: 88

كند بر پا اساس مهر و احسان كَنَد از جهل و از بيدادْ بنياد

كند گيتى ز عدل و داد آبادخوشا بر عاكفان خاك كويش

خوش آن خاصان كه مى بينند رويش خوش آن ايّام و آن عصر طلايى

خوشا آن روزگارانِ خدايى خوش آن فرخنده دورانِ درخشان

كه پايان مى پذيرد شام هجران صباح وصل

گردد آشكارا

شود نور جمالش عالم آرانباشد غير راه احمد و آل

رهى سوى نجات و عز و اقبال

آرزوى وصال، ص: 89

هماى مهدى

و گر وصل تو ما را دسترس نيست كه در بحر كرامت خار و خس نيست

ميندازم زچشم مهر و احسان عطايم را فزون ساز و فراوان

به من بين كز فراقت دل دو نيمم سزاى رحمت و لطف عميمم

الا اى والى ملك ولايت فروزان اختر برج امامت

جمال اللّهى و قطب جهانى!به فرمان خدا صاحب زمانى

به «لطفى» بين كه از هجرت فكار است ز درد دوريت بس بى قرار است

سرشتم از ولايت آفريدندبه آنم باب و مامم پروريدند

غم عشق تو را بر جان خريدم به اوج قله ى عزّت رسيدم

همايم من همايم من همايم سگى اندر خيابان شمايم

آرزوى وصال، ص: 90

آرزوى وصال

رضاى مهدى آل پيمبردر استقلال اسلامى است مُضمر

اگر از صدق اندر انتظارى به خود مپسند ننگ ذلّ و خوارى

مشو با ملحدان و خائنان يارمپو راه نفاق و حبّ اشرار

چو سير اين جهان سوى كمال است خلاف آن بر دانا محال است

هر آن كس را كه آيين انتظار است به آينده همى امّيدوار است

نگردد نا امّيد از لطف يزدان نگردد منزوى چون نا اميدان

كه شام هجر را صبح وصال است فساد و ظلم و عدوان را زوال است

اماما سرورا والا جنابا

آرزوى وصال، ص: 91

عدالت گسترا مالك رقاباهمه عالم به زير پرچم تو است

جهان در انتظار مقدم تو است به من بنگر كه از هجرت شب و روز

همه سوزم همه سوزم همه سوزدرآيد يوسف بخت من از چاه

اگر بينم دمى آن روى چون ماه بسايم رخ به خاك پاك كويت

كنم جان را نثار تار مويت به اميد وصال حضرت دوست

نمى گنجد مرا جان در رگ و پوست اگر وصلت دمى گردد ميسّر

زهى فخر و زهى فوز

و زهى فرّ

آرزوى وصال، ص: 92

جمال الله

چو مهدى گلْ به گلزار وفا نيست خديو كشور حسن و صفا نيست

چون مهدى والى ملك ولايت كسى شايسته مدح و ثنا نيست

چو مهدى حجّت حقّ قطب دوران كسى حجّت به جمع ماسوى نيست

چو مهدى حافظ احكام قرآن نگهبان بهر شرع مصطفى نيست

چو مهدى رهنما و رهبرِ خلق كسى سوى حقيقت رهنما نيست

همه آيات يزدانند ليكن چو مهدى آيتى ايزد نما نيست

خدا را آيتى مانند او نيست جهان را بهتر از او پيشوا نيست

هرآن كس جُست خاك پاك كويش

آرزوى وصال، ص: 93

به فردوس برينش اعتنا نيست جمال الله و وجه الله اعظم

كه بحر رحمتش را منتهى نيست خداوند خداوندان عالم

كه حقّ با او و او از حقّ جدا نيست اگر در پرده غيبت نهان است

نهان از ديده حق بين ما نيست جهان را پر كند از دانش و داد

به دورش فتنه خصم دغا نيست خوش آن دوران و آن ايّام و اعصار

كه در روى زمين جور و جفا نيست خوشا آن دور و ايّام الهى

كه در آن احتكار و ارتشا نيست خوش آن فرخنده اوقاتى كه دنيا

گرفتار فساد اشقيا نيست نصيبِ سلطه جويان ستمكار

به غير از خوارى و رنج و عنا نيست

آرزوى وصال، ص: 94

بلند آوازه گردد عدل اسلام به چنگال ستم كس مبتلا نيست

حكومت، صالحان يابند و ديگربه طالح فرصت هيچ ادّعا نيست

الا اى معدن جود و كرامت بر اين خسته مگر لطفت روا نيست

سگى در كوى خاصان شمايم چرا راهم به درگاه شما نيست

مرا گر جرم و تقصير است عادت شما را عادتى غير از عطا نيست

زما جهل خطا و ذنب

و عصيان شما را جز كرم كارى سزا نيست

گدا و بينوا و مستمندم سزاوار شما ردّ گدا نيست

در اين افتادگى و سوء احوال مرا سرمايه اى غير از رجا نيست

ببخشاييد بر «لطفىّ صافى»كه در مدح شما شعرش رسا نيست

آرزوى وصال، ص: 95

طور عاشقان

مهدى آل نبىّ كه جان جهان است حافظ دين حنيف و كهف امان است

صاحب عصر و قوام عالم امكان مهتر خوبان و سرور همگان است

قطره اى از جود او است هرچه بهاراست ذرّه اى از نور روى او قمران است

ما صَدَق از آيه ى «و علم ا لاسماء»ماحصل از آفرينش نَقَلان است

بنده ى خاصّ خدا به كلّ وجود است زامر حق اندر كفش زمام جهان است

مصلح دنيا و دين امام مظفّرقامع بيداد و قاطع خفقان است

دولت او كاندر آن جفا و ستم نيست دولت حقّ است و يار حقْ طلبان است

ابر سخايش هماره هست دُرَر بار

آرزوى وصال، ص: 96

بحر عطايش هميشه موج زنان است مجلس او طور عاشقان تجلّى

مهبط انوار و رشك باغ جنان است خاتمه ى دفتر خلافت كبرى

والى مُلك شهود و كشور جان است چشمه ى حيوان اگر طلب كنى اى دل

خاك درش جو كه چشمه ى حيوان است بركند از ريشه كاخ ظلم ستمگر

دادگر راستين و دادستان است هر كه به زير لواى رأفت او رفت

فارغ از انديشه ى جهيم و هوان است ماه معين است و هم امام مبين است

قدرش برتر ز حدّ وهم و گمان است بنده ى احسان او كهين و مهينند

تابع فرمان او زمين و زمان است گرچه به ظاهر ز چشم خلق نهان است

نزد خود هم چو آفتاب عيان است چاكر درگاه اوست «لطفى صافى»

از همه ببريده و به او نگران است

آرزوى وصال، ص: 98

خصم ستمگر

اى قطب جهان ولى دوران اى معدن جود و بحر احسان

اى بانى كاخ داد و انصاف اى ماحى ظلم و جور و اجحاف

اى مير مظفّر عدو بنددر پرده ى جمال حق نما چند

بازآ كه جهان در اضطراب است چون روى تو عدل در حجاب است

روزان و شبان در انتظاريم در هجر تو سخت بى قراريم

اى اصل محامد و معالى وى فخر مرائى و مجالى

اى لطف تو رحمت الهى و اى خشم تو نقمت الهى

آرزوى وصال، ص: 99

باز آى و به عدل عالم آراى اى عدل خداى عالم آراى

باز آى و رسان به حق معلوم مستضعف و مستمند و محروم

اى مالك وقت و آيت نصراى حافظ شرع و صاحب عصر

اى مهدى هادى مظفرناموس خدا امام اكبر

در هجر تو اى خلاصه دهررفته است توان و طاقت و صبر

اى رهبر شيخ و شاب درياب اى مير فلك جناب درياب

اى هادى دين ولىّ مطلق برخيز و به نغمه انا الحق

بر لشكر كفر حمله ورشواز شرق به سوى باختر شو

تسخير نما همه جهان را

آرزوى وصال، ص: 100

دريا و زمين و آسمان رااى سيّد و پيشواى ابرار

روشن به تو ديدگان احراراى عزّت مسلمين كجايى؟

اى منجى صالحين كجايى؟بر خاور و باختر گذر كن

زى قدس و حجاز هم سفر كن بازيچه ببين بلاد اسلام

اندر كف حاكمان بدنام عارى ز شهامت و شجاعت

فارغ ز حميّت و صداقت وابسته به غرب يا به شرقند

سازشگر و خود فروش و دلقنداى خصم ستمگران كجايى؟

موعود پيمبران كجايى؟آيين برادرى است اسلام

دستور برابرى است اسلام

آرزوى وصال، ص: 101

اسلام ز جهل و فقر دور است بر لشكر فقر و جهل

زور است

آزادگى است و سربلندى بيزار ز ظلم و خودپسندى

افسوس كه اين سران نادان گشتند جدا ز دين و قرآن

اى زبده دودمان ياسين واى وارث خاتم النبيين

عدوان يهود بين به لبنان چون كرده به ملت مسلمان

اين دَدمنشان، بشر نباشندجز عنصر ظلم و شر نباشند

كشتند فزون ز حدّ احصابيمار و صغير و پير و برنا

بستند به روى مسلمين آب خَستند قلوب پاك اطياب

اين گونه جنايت و قساوت

آرزوى وصال، ص: 102

تاريخ نموده كم حكايت افسوس كه شد خراب و ويران

از يورش روس، مُلك افغان بى رحم تر از سپاه چنگيز

خون خوار و درنده خو و خون ريزبس خطه ى دين و علم و عرفان

بس مهد حديث و فقه و قرآن فرغانه و خطه ى بدخشان

تدجيك و ديار ازبكستان باكو و بلاد و نخثيقان

هم كابل و هم هرات و يغمان افتاده به زير سلطه روس

آن دشمن دين و خصم ناموس از ما به مجاهدان افغان

تقدير و تحيّت فراوان الحق كه دلاور دليرند

در جنگ و جهاد كم نظيرند

آرزوى وصال، ص: 103

با دشمن ملحد ستمكارمردانه كنند رزم و پيكار

اى عدل خدا تو يارشان باش غم خوار دل فكارشان باش

اى سرور و مقتداى خوبان اى اسم اتَمّ حىّ سبحان

مِهر تو نعيم خلد و رضوان قهر تو جهنم است و ايران

اى حجّت دين پناه الغوث سلطان ملك سپاه الغوث

آوازه ى عدل و صلح و انصاف پُلتيك و دروغ باشد و لاف

عزّ و شرف و حقوق انسان پا مال سياست است و طغيان

هر جا عَلَم فساد برپا است از روسيه يا از آمريكا است

اى خاتم هشت و چار الغوث

آرزوى وصال، ص: 104

آرام دل فكار الغوث اى مفخر دودمان آدم

وى سرور سروران عالم تو مظهر

رحمت خدايى

تو ملجأ ما و ملتجايى يك دم بنگر ز لطف و احسان

بر مردم قهرمان ايران كز خويش گذشته و فداكار

با دشمن دين كنند پيكاردر سنگر استوار ايمان

در جبه ى حق به ضدّ عدوان ايثارگر و حماسه سازند

بر لشگر كفر سخت تازنددر يارى دين حق دليرند

در صبر و ثبات، كم نظيرنددر عشق شهادت آن چنان اند

پا از سرو سر ز پا ندانند

آرزوى وصال، ص: 105

دادند شكست كفر صدام نازم به سپاهيان اسلام

اى هر دو جهان طفيل بودت قربان رخ خدا نمودت

ايران همه صحنه ى قيام است وز آن به جهانيان پيام است

ميدان شهادت و حضور است محراب تجلّى و ظهور است

در راه خدا و دين و قرآن بر روى زمين تن شهيدان

بس نو گل و نوجوان رعناصد پاره بدن ميان صحرا

بس سرو سهى در اين گلستان آغشته به خون ميان ميدان

از پيكر هر شهيد و جانبازآيد به دل اين خجسته آواز

اسلام عزيز و جاودان است

آرزوى وصال، ص: 106

ز آفات زمانه در امان است اى جلوه ى حق جمالِ رويت

عالم به فداى تار مويت بين «لطفى صافى» دلْ افكار

دور از تو به رنج و غم گرفتاربا دشمن آلْ در نبرد است

پيكارگر و شجاع و مرد است دربند ولاى تو اسير است

در كوى شما سگى حقير است عمرى است كه اندر انتظار است

روزش ز فراقْ شامِ تار است سرشارْ وجودش از اميد است

شوقش به لقاى تو شديد است هر چند كه پير و ناتوانم

ز اميد وصال تو جوانم ديدار تو منتهى المرادم

لطفى كه غلام خانه زادم اى قدرت كردگار درياب

اى قطب جهان مدار درياب

آرزوى وصال، ص: 107

مظهر عدالت

برخيز و جهد بى حد و بى مرّ

كن ترك هوى و باده و ساغر كن

اندر ره كمال و ترقّى شوو آفاق را به علم مسخّر كن

بگذار كاهلىّ و تن آسانى جا بر فراز گنبد اخضر كن

از بهر دفع لشكر اهريمن جمع سِلاح و عدّه و لشكر كن

منّت مكش ز خلق فرو مايه قانع خودت به رزق مقدّر كن

دنيا و جاه و مال و مقاماتش در چشم خويش خوار و محقّر كن

عرض نياز خويش به يزدان كن خود را رضا به عيش ميسّر كن

آرزوى وصال، ص: 108

در بندگى بكوش و خدايى كن هر كار طبق شرعِ پيمبر كن

از كبر دور باش و فروتن باش نيكى به جاى كهتر و مهتر كن

گفتار خويش پاك ز تلخى كن شيرين ترش، زشهد و زشكّر كن

گند دروغ مى دهد آزارت از راستى، محيط، معطّر كن

غافل مشو ز توبه و استغفارانديشه از قيامت و محشر كن

از مكتب حسينِ شهيد آموزترك عيال و اكبر و اصغر كن

بر خصم دين شديد و دلاور باش بر او هجوم همچو غضنفر كن

تيم و عدى، دو رهزن غدّارندرو بندگىّ ساقى كوثر كن

خواهى اگر نجات، بيا خود را

آرزوى وصال، ص: 109

در قلعه ولايت حيدر كن در كشتى امان ولاى آل

خود را رها ز مهلكه و ضرّ كن مدح امام مهدى دين پرور

برگو و بازگو و مكرّر كن با او بگو كه اى فلك قدرت

باز آى و دفع فتنه و هر شرّ كن باز آى و كن ز دين خدا يارى

باز آى و قصد خصم ستمگر كن اى مظهر عدالت حق باز آى

عالم ز عدل و داد منوّر كن از ظلم و جهل و زندقه و الحاد

روى زمين تمام مطهّر كن برنامه ها مخالف اسلام

است

برنامه را به نحوِ مقرّر كن لطفى» كمينه چاكر درگاه است

بر دشمنِ خداش مظفّر كن

آرزوى وصال، ص: 110

اميد مستضعفان

اى خجل از طلعت تو آفتاب چند كنى روى نهان در حجاب؟

غوث جهان مهدى صاحب زمان فيض خدا عالِم علم كتاب

اى تو اميد همه مستضعفان اى تو پناه همه از شيخ و شاب

خليفه اللهى و عين كمال مبيّن حكمت و فصل الخطاب

پيش جلال تو جلال عقول كم بود از ذره برِ آفتاب

بحر محيطى تو و ما قطره ايم آب حياتى تو و ماها سراب

ما همه فرعيم و تو اصل اصيل ما همه قشريم و تو لُبّ لُباب

آرزوى وصال، ص: 111

گيرد اگر خصم بداختر زمين هست به ميدان تو كم از ذباب

كى رسد آن دور طلايى كه توز عدل و انصاف كنى فتح باب

آه از اين غيبت طولانى ات و اين همه رنج و الم بى حساب

كى شب هجران تو گردد سحر؟كى فتد از آن رخ زيبا نقاب؟

پر شده عالم ز فساد و فتن گشته زآشوب وز طغيان خراب

از ستم خيل ابر ظالمان خلق، گرفتار فساد و عذاب

شرع پيمبر شده متروك و نيست گردش احوال به وفق صواب

دين خدا بين كه حرف شده عرضه به مردم بنما دين ناب

كار بشر مى نرود بر نظام

آرزوى وصال، ص: 112

تا ننهى پاى تو اندر ركاب حال ضعيفان ستمديده بين

بهر خدا كن به ظهورت شتاب اى سر خوبان و نكويان همه

اى خلف حضرت ختمى مآب لطفى صافى) به لقايى نما

مفتخر و روزبه و كامياب از خطر و هول قيامت دهيد

برگ نجاتش زعقاب و عتاب

شعبان المعظم

آرزوى وصال، ص: 114

فردوس لقا

اى نام شريف تو آرايش ديوان هاالقاب و صفات تو مذكور در اعلان ها

اى پرتو روى تو انوار مه و خورشيدواى گلشن كوى تو رشك همه بستان ها

محزون فراق تو

هم عارف و هم عامى مفتون جمال تو صد يوسف كنعان ها

فردوس لقاى تو مقصود و مراد دل ايمان به ولاى تو شرط همه ايمان ها

اى عدل خداوندى اى مهدى دين پروراى ياد توام مونس در ظلمت 2] هجران ها

اى خصم ستمكاران اى ياور مظلومان اى دادگر گيتى اى منجى انسان ها

باز آى شها باز آى از بهر خدا باز آى تا خاك سركوبت روبيم به مژگان ها

آرزوى وصال، ص: 115

از فتنه ى بى دينان و از جهل كج انديشان پرگشته جهان يك سر از آتش طغيان ها

تو حجّت يزدانى تو صاحب دورانى درياب ضعيفان را در ورطه ى طوفان ها

در تيه فراق تو درمانده و افكاريم مقصود نشد حاصل زاين طىّ بيابان ها

گر لطف تو از (لطفى) يك لحظه بگيرد دست آزاد شود از غم و از محنت دوران ها

آرزوى وصال، ص: 116

مهدى بيايد

چون صدق و ايمان و شرافت عار گردددنيا به كام فاسق و بدكار گردد

چون فتنه و شر و ستم بسيار گرددمرد خدا در بين مردم خوار گردد

مهدى بيايد مهدى بيايدچون شير و شكّر، شربت اشرار گردد

خون جگر نوشابه ى اخيار گردددنيا به زير سلطه ى كفار گردد

روز بشر بدتر ز شام تار گرددمهدى بيايد مهدى بيايد

رايج چو رسم باطل و الحاد گرددموسيقى و رقص و طرب آزاد گردد

شرم و حجاب بانوان بر باد گرددكانون فسق و معصيت آباد گردد

مهدى بيايد مهدى بيايدچون رسم عصر جاهليّت زنده گرديد

آرزوى وصال، ص: 117

فرهنگ دين و آدميّت مرده گرديدمرغ كمال و معرفت سر كنده گرديد

خوى بشر خوى دد و درنده گرديدمهدى بيايد مهدى بيايد

چون اختلاط مرد و زن معمول گرددبرنامه ها ناجور و نامعقول گردد

كردار زشت و خوى بد مقبول گرددمظلوم خوار و مضطر و مخذول گردد

مهدى بيايد مهدى بيايدچون بانوان از راه عفت دور

گردند

با اجنبى هم جلْسه و محشور گردنداهل صلاح و راستى منفور گردند

قرآن و احكام خدا مهجور گردندمهدى بيايد مهدى بيايد

آيد پس از آن دوره ى ظلماً و جورادوران مهدى دوره ى قسطاً و عدلا

آرزوى وصال، ص: 118

مى آيد آن جان جهان محبوب دل هادر خدمتش از آسمان آيد مسيحا

قربان رويش من خاك كويش آيد امام منتظر با فرّ يزدان

تا پركند عالم ز عدل و قسط و احسان تا بركند از ريشه نخل ظلم و عدوان

جارى كند برنامه ها بر طبق قرآن قربان رويش من خاك كويش

دور خلاص و رستگارى دور مهدى است دوران عقل و دين مدارى دور مهدى است

دور تعاون دور يارى دور مهدى است دور ظهور حكم بارى دور مهدى است

قربان رويش من خاك كويش عصركمال و لطف و احسان، عصر مهدى است

عصر نجات از ظلم وعدوان، عصر مهدى است عصر رواج شرع يزدان، عصر مهدى است

آرزوى وصال، ص: 119

عصر ظهور شأن انسان، عصر مهدى است قربان رويش من خاك كويش

دوران علم و معرفت دوران مهدى است دوران صلح و معدلت دوران مهدى است

دوران مهر و مرحمت دوران مهدى است دوران عفو و مغفرت دوران مهدى است

قربان رويش من خاك كويش در عهد او از مؤمنان توقير گردد

هر خائن و مستكبرى تحقير گرددگيتى ز لوث ظلم و كين تطهير گردد

منشور عدل و مكرمت تحرير گرددقربان رويش من خاك كويش

در عصر او احكام قرآن زنده گرددانوار علم و معرفت تابنده گردد

آيين الحاد و شقاوت مرده گرددبا دست او بيخ جهالت كنده گردد

آرزوى وصال، ص: 120

قربان رويش من خاك كويش دنيا ز عدل و داد او مى گيرد آرام

حاكم شود در هر مكان، احكام اسلام فرّخ بر آن

عصر و بر آن اوقات و ايّام

شامش ز روزش بهتر و روزش به از شام قربان رويش من خاك كويش

يابن الحسن يابن الحسن الغوث الغوث فرياد از اين رنج و محن الغوث الغوث

عالم شده بيت الحزن الغوث الغوث از اين همه شر و فتن الغوث الغوث

قربان رويت من خاك كويت يا سيدى يا سيدى يا حجه الله

(لطفى) ندارد غير حبّت توشه ى راه تا كى كند اندر فراقت ناله و آه

بنگر به اين حال و به اين هجران جانكاه قربان رويت من خاك كويت

آرزوى وصال، ص: 121

خواهم كه در ظل همايون تو باشم در خط دستورات و قانون تو باشم

مجنون صفت محزون و مفتون تو باشم مشمول آن الطاف افزون تو باشم

قربان رويت من خاك كويت

آرزوى وصال، ص: 122

جمال حق

آرزوى وصال، ص: 123

نمى از بحر جود توفزون باشد ز عمّان ها

چو زامر حق شود ظاهركند حق قاهر و غالب

بشر از عدل او گرددخلاص از جور عدوان ها

ظهورش مى كند عالم سراسر زنده و خرم

بگيرد نعمت بى حدهمه اقطار و استان ها

ببالد زان به خود گيتى ببارد بارش رحمت

به هر شهر و به هر كشوردر و دشت و بيابان ها

وصالش مقصد خوبان فراقش رنج بى پايان

جنابش روضه رضوان پناه بى پناهان ها

برآيد صبح پيروزى سر آيد شام دى جورى

شود روشن همه دل هاز نور علم و عرفان ها

متاع دين شود رايج نظام آن شود حاكم

سراسر پر شود دنياز خير و روح و ريحان ها

خوش آن ايام نورانى خوشا آن عهد قرآنى

خوشا آن عصر يزدانى خوش آن اوقات و دوران ها

فراقت اى شه خوبان جهان را كرده چون زندان

وصالت مى رهاند جان از اين طوفان بحران ها

منم درمانده و حيران منم بيچاره از عصيان

تو بحر جودى و

احسان نجات از شرّ و خزلان ها

اگر وصلت شود روزى زهى اقبال و پيروزى

بروبم خاك درگاهت ز صدق دل به مژگان ها

نه تنها (لطفى صافى)ز مدح او بود قاصر

كه از مدحش بود عاجزهزاران قيس و سحبان ها

الا اى قبله پاكان تو هم دردى و هم درمان

بده بهر خدا پايان شب تاريك هجران ها

آرزوى وصال، ص: 124

فرزندان ياسين

آرزوى وصال، ص: 125

ما بچّه هاى دينيم فرزندان ياسينيم

نوباوه ى قرآنيم بر فطرت ايمانيم

خوب و خدا پرستيم از غير او گسستيم

امّت مصطفاييم شيعه ى مرتضاييم

مهدى ولىّ دوران حضرت صاحب زمان

امام و سَرور ماست مولا و رهبر ماست

يار مستضعفان است خصم مستكبران است

اسلام از او پاينده است پاينده و بالنده است

روزى كه ز امر يزدان رخ مى كند نمايان

روز سُرور و سور است اسباب شادى جور است

هر جا رَوى ظهور است از رنج و غم به دور است

پر مى كند جهان رازمين و آسمان را

از علم و از عدالت از صلح و از صداقت

امام ما مى آيدعدلش جهان آرايد

عالم نمايد آباداز دانش و دين و داد

حكومت جهانى با قوّت مبانى

گيرد همه زمين رابَرد بغضاء و كين را

ظالم ديگر نباشداين شور و شر نباشد

نه تبعيض نژادى نه ثروت زيادى

برادرى مساوات آسودگى ز آفات

درعصر و دور مهدى است عصرش خوش است وقندى ست

سلام ما نثارش بر آل و بر تبارش

آرزوى وصال، ص: 126

شهِ خوبان

اى شه خوبان بيامه- ر فروزان بيا

حجت يزدان بيارحمتِ رحمان بيا

يوسفِ كنعان بياحافظ شرع مبين

داور دنيا و دين حصن قويم حصين

اى شهِ خوبان بياحجّتِ يزدان بيا

مهدى آل رسول قرّه عين بتول

اصل فروع و اصول اى شه خوبان بيا

حجّت يزدان بياغياث مضطر تويى

امين داور تويى عدل مظفر تويى اى شه خوبان بيا

حجّت يزدان بياصراط و ايمان تويى

جنت و ميزان تويى دليل و برهان تويى اى شه خوبان بيا

حجّت يزدان بيااميد مستضعفان

پناه بيچارگان حضرت صاحب زمان

اى شه خوبان بياحجّت يزدان بيا

دادگر دين پناه شاه ملايك سپاه

قيم دين اله اى شه خوبان بيا

حجّت يزدان بيا

آرزوى وصال، ص: 127

قبله ما روى توست مقصد ماكوى توست

زنده دل از بوى توست اى شه خوبان بيا

حجّت يزدان بياآتش

هجران يار

زده است بر دل شرارچند كشيم انتظار

اى شه خوبان بياحجّت يزدان بيا

امام والا جناب!گشته دل شيخ و شاب

زآتش هجرت كباب اى شه خوبان بيا

حجّت يزدان بياچند به زير سحاب

مِهر رُخت در حجاب بر فكن از رخ نقاب

اى شه خوبان بياحجّت يزدان بيا

ستم گرفته جهان عدل چو رويت نهان

ز دين نمانده نشان اى شه خوبان بيا

حجّت يزدان بيافتنه نسوان نگر

حالت دوران نگروضع جوانان نگر

اى شه خوبان بياحجّت يزدان بيا

اى شه مجد و جلال ز سعى اهل ضلال

حرام گشته حلال اى شه خوبان بيا

حجّت يزدان بياخلق ظلوم و جهول

بى ادب و بوالفضول ز حق نموده عدول

آرزوى وصال، ص: 128

اى شه خوبان بياحجّت يزدان بيا

خسرو اقليم جودگوهر بحر وجود

رابط غيب و شهوداى شه خوبان بيا

حجّت يزدان بياشاه ولايت مدار

قدرت پروردگاراى زتو دين پايدار

اى شه خوبان بياحجّت يزدان بيا

غوث زمان الغياث قطب جهان الغياث

كهف امان الغياث اى شه خوبان بيا

حجّت يزدان بيارهبر دين الغياث

ماء معين الغياث نور مبين الغياث

اى شه خوبان بياحجّت يزدان بيا

الا به حق خدابه عزت مصطفى

به حرمت مرتضى اى شه خوبان بياحجّت يزدان بيا

قامع مستكبرين مذل اعداى دين

معز اهل يقين اى شه خوبان بيا

حجّت يزدان بيا

آرزوى وصال، ص: 130

نگار دل آرا

دى ديدم آن نگار دل آرا راو آن يار شكّرين لب رعنا را

در دامش اوفتاد دل و دينم نبود چون دو زلف چليپا را

گفتا كه اى اسير غم و محنت!مسرور دار اين دل شيدا را

بگذشت وقت غصّه و باز آمدهنگام عيش جاهل و دانا را

از نو جهان پير، جوان گرديدوارست سبزه عرصه ى صحرا را

گسترده است باد صبا در باغ فرش حرير اخضر ديبا را

به يُمن مولد ولى قائم (عج)خرّم بنگر سراسر دنيا را

آرزوى وصال، ص:

131

گفتم نشين دمى برم اى دلبرو از غصه ى دل نجات ده ما را

گفتا برت نشينم اگر گويى مدح بهين سلاله طه را

شاهنشهى كه حق به طفيل اوفرموده آفرينش اشيا را

غيب است ليك بود حاضرحل ساز يا رب اين معمّا را

هركس كه رخ به خاك رهش سايدبر بام آسمان بنهد پا را

از ذات او خداى عيان بين؟؟دارد هر آن كه ديده بينا را

بخشيد حق ز فيض وجود اوتاج كرامت آدم و حوّا را

بيند هر آن كه واقف كويش شدبا چشم دل حقيقت اشيا را

شاها چو با ولاى توام امروز

آرزوى وصال، ص: 132

هرگز نمى خورم غم فردا رابهر خدا به ما نظرى فرما

روشن كن اين قلوب الم زا را(لطفى) ز بحر مكرمتت خواهد

آسايش و سعادت عقبى را

شعبان المعظم

آرزوى وصال، ص: 134

ماه چهارده

زهى جمال رخش كرده پرتو افشانى به ماه چار ده و آفتاب رخشانى

زهى ولى خدا قطب عالم امكان جهان جود و كرم پيشواى يزدانى

ظهور قدرت دادار، حجه بن حسن كه ظاهر است از او كبرياى سبحانى

نجات امت مظلوم و خلق مستضعف اميد مردم محروم و فيض رحمانى

سپهر مجد و شرف شمس آسمان جلال جمال غيب ابد شاه ملك امكانى

اگر چه پر شده عالم ز فتنه و ز فسادمسلطند به دنيا جنود شيطانى

به نام صلح و دموكراسى وطن خواهى زنند ضربه به شخصيت مسلمانى

گرفته است بشر راه انحراف و خطابه هر مكان نگرم تيره است و ظلمانى

آرزوى وصال، ص: 135

بگيرد از همه اقطار محنت ايام شب فراق شود هر چه بيش طولانى

بمان به جا و مشو نااميد چون آيدامام و منجى كل، مقتداى پايانى

سليل احمد مرسل همان

كسى كه خداعطا نموده به او منصب جهان بانى

جهان نجات دهد از فساد و استكباردوباره زنده كند راه و رسم انسانى

در آورد همگان زير پرچم اسلام نظام، مى نَبُوَد جز نظام قرآنى

ظهور مى كند و مى كَند اساس ستم كند زمين و زمان را ز عدل نورانى

امير معدلت آيين و معدلت گستردهد نجات همه خلق از پريشانى

خوش آن زمانه و آن روزگار و آن ايام خوش آن حكومت و آن عدل و عصر روحانى

جمادى الثانيه

آرزوى وصال، ص: 136

نوجوان

اى نوجوان كه حامل قرآنى مقصود حق ز عَلّم الانسانى

فرزند با شهامت اسلامى پور نماز و روزه و ايمانى

گاه جهاد فارِس ميدانى در گلسِتان دين گل و ريحانى

از شيعيان حضرت مولايى هم مكتب ابوذر و سلمانى

بشناس قدر خويش و منزّه باش از حرص و از علايق نفسانى

از همّت و جلاوت و اقدامت در رونق است دين مسلمانى

انسان كجا وخواب وخور و شهوت انسان كجا و سيرت حيوانى؟

آرزوى وصال، ص: 137

آزاد شو ز بند هواى نفس پرواز كن به عالم روحانى

فخر بشر به دانش دانايى است ننگ است و عار علّت نادانى

پرهيز از مصاحب و يار بداز شرّ اعتياد و هوس رانى

همواره در مسير ترقى باش واقف نشو به مرتبه ى دانى

اندر پى سعادت باقى باش فانى است ملك و دولت خاقانى

بر جا نماند و؟؟؟: وحى بر پا نماند ملك سليمانى

ذات خدا و وجه خدا باقى است گر وجه حق شوى نشوى فانى

فخر تو دين اقوم اسلام است نه عنصر و نژادِ نياكانى

نه تابع رسوم اروپا باش

آرزوى وصال، ص: 138

نه جاهليّت و جم و ساسانى تاريخ هجرت است تو را تاريخ

نه

قرن و سال و دوره ى نصرانى شوال و ذى الحج، رجب و شعبان

نه مهر و بهمن و مه آبانى خواهى اگر سعادت جاويدان

خواهى اگر نجات زحيرانى دست ولا به دامن مهدى زن

نور اتمّ و اكمل يزدانى شاهى كه از جمال دلارايش

خورشيد ذره اى است به رخشانى پر چون جهان زجور و ستم گرديد

ظاهر شود براى جهانبانى سلطان دين پناه امام عصر

مرآت عدل و رحمت رحمانى امروز از طفيل وجود او

آرزوى وصال، ص: 139

دارد قرارِ عالم امكانى پر مى كند ز داد و رهش دنيا

پايان دهد به دور پريشانى مدح امام و (لطفى صافى) هست

بحر محيط و قطره بارانى

شهر رمضان المبارك

آرزوى وصال، ص: 140

ميلاد نور

امروز روز وجد و سرور است نور خداوند اندر ظهور است

سامره امروز وادىّ طور است درعيش و شادى غلمان و حور است

ميلاد مهدى ميلاد نور است وقت نشاط و وقت سرور است

ياران بشارت عيد سعيد است دور نوين و عصر جديد است

در عالم غيب ما را نويد است آفاق ديگر بر ما پديد است

ميلاد مهدى ميلاد نور است وقت نشاط و وقت سرور است

نوزاد نرگس جان جهان است امام مطلق صاحب زمان است

آرزوى وصال، ص: 141

فرمانروا بر كون و مكان است كان فضايل بر روح روان است

ميلاد مهدى ميلاد نور است وقت نشاط و وقت سُرور است

نور؟؟؟؟ عدل مظفردر ملك هستى رخشنده اختر

بر خلق عالم مولا و رهبرغوث و غياث مسكين مضطر

ميلاد مهدى ميلاد نور است وقت نشاط و وقت سرور است

كهف حصين و ماء معين است در ملك ايجاد نور مبين است

مصباح ايمان شمع يقين است قطب جهان و حبل متين است

ميلاد مهدى ميلاد نور است وقت نشاط و وقت

سرور است

حكم شريفش فصل الخطاب است

آرزوى وصال، ص: 142

قلب منيرش ام الكتاب است گرچه رخ او اندر حجاب است

مانند خورشيد زير سحاب است ميلاد مهدى ميلاد نور است

وقت نشاط و وقت سرور است مهدى امام است مهدى امام است

بدر تمام است بدر تمام است كهف انام است كهف انام است

دين را قوام است دين را قوام است ميلاد مهدى ميلاد نور است

وقت نشاط و وقت سرور است

آرزوى وصال، ص: 144

شب هجر

دلم ز هجر تو اى يار خوب رو خون است نپرسى از من مسكين كه حال تو چون است

شبم ز هجر تو روز است و روز همچون شام ز دورى ات غم و دردم هماره افزون است

بيا به كلبه ى بيمار خويش از سر مهركه از فراق تو حالش بسى دگرگون است

به من ببين كه ز هجران روى دلجوى ات ز چشمم اشك، روان، همچو شط جيحون است

ايا امين خدا، اى كه زير رايتِ تومسيح و آدم و نوح و كليم و هارون است

طفيل هستى تو، جنّ و انس و حور و ملك سپهر و مهر و مه و كوه و دشت و هامون است

خوشا به دور تو و عصر و عهد دولت توكه حكم، حكم خداوند و عدل، قانون است

مباش (لطفى صافى) ز عاقبت نوميدبه جان دوست كه احوال، نيك و ميمون است

آرزوى وصال، ص: 146

گل نرگس

ان لب لعل كه رشك شكر است خواهد آن كس كه ز اهل بصر است

عاشق و واله و شيداى تو شدهركسى عارف و صاحب نظر است

هركسى محنت هجران ديده است از دل خسته من با خبر است

بى تو گر عمر ابد بخشندم همه آن ضرر اندر ضرر است

هر كه را ياد تو از ياد برفت روزگارش خطر اندر خطر است

زاد روز تو ز ايام الله عيد فرخنده عدل و ظفر است حبذا مهدى موعود رسيد

نور حق در همه جا جلوه گر است همه جا مشهد قرب است و حضور همه را شور

نشاط دگر است زآن چه گل در چمن حسن بود

آرزوى وصال، ص: 147

گل نرگس ز همه خوب تر است كى برون آيى از اين پرده

غيب

شام هجران تو را كى سحر است لطفى صافيت) اى معدن لطف

از غم هجر تو خونين جگر است

آرزوى وصال، ص: 148

روز ظهور

امام مهدى هادى ظهور خواهد كردزمين پر از عدالت و صلح و سرور خواهد كرد

اميد امت اسلام و خلق مستضعف جهان جهل پر از علم و نور خواهد كرد

تمام مى كند اين دور حسرت و غيبت زمانه زنده ز فهم و شعور خواهد كرد

زنخل دين و هدايت زگلشن توحيدفساد و فتنه دجال دور خواهد كرد

ز ملحدان بدانديش و حاكمان خبيث خراب خانه و كاخ و قصور خواهد كرد

تمام توطئه ها را عليه دين حنيف ز يمن نهضت خود سوت و كور خواهد كرد

زعلم و عدل و مروت جهان كند آبادبساط عيش مهنا و جور خواهد كرد

نصيب دشمن مهدى حميم و غسلين است نصيب شيعه شراب طهور خواهد كرد

عيد نيمه شعبان

آرزوى وصال، ص: 149

دنياى پريشان

آرزوى وصال، ص: 150

اى دل نگر جهان پريشان راو اين ملت و مذلت ايشان را

و اين جهل كينه توزى و بى دينى و اين خلق خواب بى سر و سامان را

ويران شده است كاخ عدالت چون كرديم ما رها ره يزدان را

فحشاء و منكرات و فساد مانابود كرده كشور ايران را

نامردى و خيانت و بى رحمى اين ها است فخر عصردرخشان را

آوخ بر اين تمدن شوم غرب كز ما ربود راحت و سامان را

فقال ما يشاء شده اهريمن يوغ ستم به گردن انسان را

رجس هوا و شهوت نفسانى آلوده كرده از همه دانان را

نادانى و مفاسد اخلاقى بگرفته جاى دانش و عرفان را

گردر خور مقام بشر اين ها است پس چيست فرق آدم و حيوان را

از مردم پليد چرا شايع بينم همى تقلب و طغيان را

بينم چو ظلم و جور و دغل رايج بينم چو اين عيوب فراوان را

و اين صد هزار گونه فشار و غم و اين مردمان سر به گريبان را

بينم چو نقص تربيت و فرهنگ برده ز دختر

و پسر ايمان را

لعنت كنم بر آن كه بر اين ملت باعث شد اين حقارت و خسران را

اين بانوان به حق خدا پويندنادان صفت طريقه ى شيطان را

بگشاده روى و موى و سر و سينه بى عفتى است فخر مر آنان را

مردم شويد بهر خدا هشياردر بر كنيد درع دليران را

و اندر پناه دين همگى سازيدنابود اين مكاره دوران را

يك سو كنيد از افق عالم با همت اين ضلالت و خذلان را

و از خلق پست ناكس بى ايمان خالى كنيد يك سره ميدان را

خواهيد اگر سعادت و آسايش مالك شويد نفس هوس ران را

رقص و قمار و باده و بدكارى شايسته نيست شخص مسلمان را

كوشش كنيد و شاد ز خود سازيدروح رسول قادر سبحان را

نور خدا سپهر حيا احمدجان كمال و مظهر رحمان را

(لطفى) تو آن چه حق نصيحت بودگفتى بدون شائبه ياران را

آرزوى وصال، ص: 151

جمال الله

آرزوى وصال، ص: 152

چو مهدى گل به گلزار وفا نيست خديو كشور حسن و صفا نيست

چو مهدى والى ملك ولايت كسى شايسته مدح و ثنا نيست

چو مهدى حجت حق قطب دوران كسى حجت به جمع ماسوى نيست

چو مهد حافظ احكام قرآن نگهبان بهر شرع مصطفى نيست

چو مهدى رهنما و رهبر خلق كسى سوى حقيقت رهنما نيست

همه آيات يزدانند، ليكن چو مهدى آيتى ايزد نما نيست

خدا را مظهرى مانند او نيست جهان را بهتر از او پيشوا نيست

هر آن كس جست خاك پاك كويش به فردوس برينش اعتنا نيست

جمال الله و وجه الله اعظم كه بحر رحمتش را منتهى نيست

خداوند خداوندان عالم كه حق با او و او از حق جدا نيست

اگر در پرده غيبت نهان است نهان از ديده حق بين ما نيست

جهان را پر

كند از دانش و دادبدورش فتنه خصم دغا نيست

خوش آن دوران و ايام الهى كه در آن احتكار و ارتشا نيست

خوش آن فرخنده اوقاتى كه دنياگرفتار فساد اشقيا نيست

نصيب سلطه جويان ستمكاربه غير از خوارى و رنج و عنا نيست

بلند آوازه گردد عدل اسلام به چنگال ستم كس مبتلا نيست

حكومت صالحان يابند و ديگربه طالح فرصت هيچ ادعا نيست

الا اى معدن جود و كرامت بر اين خسته مگر لطفت روا نيست

سگى در كوى خاصان شمايم چرا راهم به درگاه شما نيست

مرا گر جرم و تقصير است عادت شما را عادتى غير از عطا نيست

ز ما جهل و خطا و ذنب و عصيان شما را جز كرم كارى سزا نيست

گدا و بينوا و مستمندم سزاوار شما رد گدا نيست

در اين افتادگى و سوء احوال مرا سرمايه اى غير از رجا نيست

ببخشاييد بر لطفى صافى كه در مدح شما شعرش رسا نيست

آرزوى وصال، ص: 153

اشعار امام زمانى

آرزوى وصال، ص: 154

اى پيشواى عالم امكان خوش آمدى

اى شهسوار عرصه ايمان خوش آمدى

اى زبده سلاله طه و مرتضى اى رهبر عدالت و احسان

خوش آمدى اى منجى خلايق و اى مصلح جهان

فخر پيمبران و نياكان خوش آمدى

اى عنصر شرافت و اى مخزن كرم اى كشتى نجات ز طوفان

خوش آمدى اى ياور ستم كش محروم مستمند

اى ملجأ و ملاذ ضعيفان خوش آمدى

اى عارج معارج علياى معرفت اى عالم حقايق قرآن

خوش آمدى اى وعده ى خدا به تو باد از خدا سلام

اى كوثر و حقيقت ميزان خوش آمدى

اى مژده ى پيمبران سلف زآدم و خليل نوح و مسيح و موسى عمران

خوش آمدى با فرّ ايزدىّ و جمال محمدى

اى مفخر اعاظم و اعيان خوش آمدى

اى مهر آسمان جلال و كمال و مجددين را دليل و حجت و برهان

خوش آمدى اى فاتح حصون سران نفاق و كفر

اى قامع تجاوز و عدوان خوش آمدى

ماييم در مبارزه با كفر نو ظهوراى پهلوان صفحه ميدان

خوش آمدى تا نو كنى شعائر الله و الاحد

ويران كنى مبانى شيطان خوش آمدى

پنجاه و پنج سال ز بعد از دويست سال در بامداد نيمه شعبان

خوش آمدى لطفى) بگو و باز بگو و همى بگو

اى دُرّ بحر قدرت يزدان خوش آمدى

از جمكران به عرش رسد عرض تهنيت اى نخبه و خلاصه دوران

خوش آمدى

شعبان المعظم

________________________________________

[1] ( 1). نمايند

[2] ( 1). اندر شب

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109